ظهردم بود و بركه هم تشنه ؛بركهاي كه تب بيابان داشت
دل او مثل تكه هاي سفال ؛اشتياق نماز باران داشت
ظهر يك روز آفتابي بود ؛ بركه پلكي زد و نگاهش رفت
باز هم تا به انتهاي كوير؛حسرت جانگداز آهش رفت
آه من بركه نگاه توام؛من به جز چشم تو نمي نوشم
تا نيايي و هم دمم نشوي؛به خدا لحظه اي نميجوشم
آه من بركه هاي يعقوبم؛كه به دشت فراق جاري شد
من همان رود نيل موسايم؛كه به سمت عراق جاري شد
من همان بركه نمك گيرم؛كز سر سفره ات نمك خوردم
من كوير حجازي صبرم؛كه به شوق شما ترك خوردم
بركه از درد و دل لبا لب بود؛بركه آن روز در تلاطم بود
بركه آن روز فكر آب نبود؛فكر يك بركه پر از خم بود
ظهر زيباي روز نوروزي،باز پلكي زد و نگاهش رفت
نه ولي مثل اينكه اين دفعه،صد و ده بار سوز آهش رفت
ماه او در حوالي خورشيد،با هزاران ستاره مي آمد
بشنو و شك نكن صداي خدا،از سر هر مناره ميآمد
اشهد ان ذاته مستور؛اشهد ان نوره منشور
اشهد ان مومنون به؛یسکن الله فی بیوت النور
آيه اي روي بال جبرائيل،پر زد و لحظهاي تلاوت شد
بعد از آنكه رسول آن را خواند،پر زد و محو در ولايت شد
آيه پرواز كرد تا بركه؛از تجلاي آب صحبت كرد
بركه خالي سفالي ما،گريه كرد و دوباره بيعت كرد
گفت: بالماء كل شيء حي؛من همان خاك مرده ام اي آب
من اگر بركه اي پر از آبم،از شما آب خورده ام اي آب
تو همان بي كران اقيانوس؛من همان كوزه سفال تو ام
كه اگر آه لب به من بزني،مطمئنم هميشه مال توام
بركه از اشتياق دريا شد؛زير پاهاي ماه جاري شد
ماه عكسش به بركه افتاد وعكس آن روز يادگاري شد
شاعر : رحمان نوازنی
- چهارشنبه
- 17
- مهر
- 1392
- ساعت
- 12:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رحمان نوازنی
ارسال دیدگاه