اربعين آمد و من ، كرب وبلا ، باز نشد
من و يك بوسه ز درگاه شما باز نشد
همه از كرب و بلا خاطره دارند ولي
من و يك تجربه زين خاطره ها باز نشد
حسرت كرب و بلا در دل ما عقده شده
اشكمان سيل شد و عقده ي ما باز نشد
گره عشق من و كرب و بلا كور شده
اربعين باز شد و اين گره ها باز نشد
چه كنم تا تو مرا كرب و بلايت ببري
مُردم از بس كه شنيدم بخدا "باز نشد"
ترسم اين است كه اين قصه به پايان نرسد
از من اصرار وّ از سوي شما "باز نشد"
تا به كي صبر كنم پاي قرار آن شب
بعد يك سال و چهل روز، بيا باز نشد
شاعر : محمد هاشم مصطفوی
- چهارشنبه
- 17
- مهر
- 1392
- ساعت
- 12:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد هاشم مصطفوی
ارسال دیدگاه