شد زمين و زمان همه درهَم
كربلا چون قدوم دلبر ديد
نينوا از مهابتِ سلطان
زير پاي حسين مي لرزيد
پا ز مركب چو بر زمين بگذاشت
مي زد از آسمان فرشته صَلا
آيه اي بر امام نازل شد
قل اعوذ برب كرب و بلا
چه شد اي مركبِ زبان بسته ؟!
كه قدم از قدم نَه برداري ؟
گوشه ي ديده ات چرا خيس است؟
مگر از كربلا خبر داري؟
پيشِ قدِّ رساي ساقي بود
نخلها سر فرود آوردند
كودكان در برِ عمو عباس
مَشكها ، هر چه بود آوردند
قول دادند ، موجهاي فرات
كه كسي تشنه لب نمي ماند
خارها هم به ساربان گفتند
هيچ طفلي عقب نمي ماند
غيرتِ كودكانه را بنگر
گريه ها گريه هاي نوزاد است
حيرتِ ماورا را بنگر
خنده ها خنده هاي صياد است
روي دستِ تمام دخترها
عمه كارِ بهانه اي ميداد
با زبان اشاره غمها را
ردّ پايي ، نشانه اي ميداد
گفت با خويش زير لب زينب
اين زمين را چه جور مي بيني؟
ناگهان زد صدا : برادر جان!
نيزه ها را ز دور مي بيني؟
دارد از گوشه گوشه ي ميدان
دسته دسته سپاه مي آيد
نكند اين چنين كه مي بينم
خبر از قتلگاه مي آيد
اين همه لشگر از كجا آمد؟
پس چه شد وعده هاي مهماني؟
باغهاشان چه ميوه ها داده!
سفره هاشان پر از پريشاني!
كوله هاشان چرا پر از تير است؟
بارهاشان چرا پر از سنگ است؟
مي شود تا مدينه برگرديم؟
دلِ من بهر مادرم تنگ است؟
شاعر : محمود ژولیده
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 4:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه