زنده در هر دو جهان نيست بجز کشته ي دوست
کشته ام کشته ي او را که جهان زنده به اوست
از در دوست در آ، جلوه گه دوست ببين
که رخ دوست نبيني مگر از ديده ي دوست
خضر ما تشنه ي دريا شد و ما تشنه ي وي
وين زلال از دل درياست که ما را به سبوست
چشمه ها چشم مرا هر سر مو از غم توست
اي که در باغ تنت، چشمه ي خون هر سر موست
پيش ما از همه سو قبله بجز روي تو نيست
وجه اللهي و روي تو عيان از همه سوست
تير باران چو تنت از همه سو گشت حسين
سوي حق روي دلت از همه و از همه سوست
گشت از خون تنت کرب و بلا دشت ختن
اينک از تربت او صورت من غاليه بوست
سجده بر خاک تو شايسته بود وقت نماز
اي که از خون جبينت به جبين آب وضوست
هر کريمي نشود کشته بر آزادي خلق
جز تو اي زنده که جود و کرمت عادت و خوست
بر لب خشک تو جيحون رود از چشم ترم
هر کجا رهگذرم بر لب بحر و لب جوست
زخم شمشير نديدم که بدوزند به تير
جز جراحات عروق تو که اين گونه رفوست
تشنه اطفال تو در باديه مردند و هنوز
خضر بر چشمه ي خضراي لبت باديه پوست
ناوکم بر دهن آيد، که نگويم به کسي
اصغرت را ز کمان، تير سه پهلو به گلوست
تيغ فولاد کجا، روي لطيف تو کجا؟
دل بر آن روي بگريد اگر از آهن و روست
زنده ي جاويد کيست؟ کشته ي شمشير دوست
کآب حيات قلوب از دم شمشير اوست
گر بشکافي هنوز خاک شهيدان عشق
آيد از آن کشتگان زمزمه ي دوست دوست
آن که هلاکش نمود ساعد سيمين يار
باز به آن ساعدش کشته شدن آرزوست
بنده ي يزدان شناس موت و حياتش يکي است
زانکه به نور خداش، پرورش طبع و خوست
آن شجري را که حق بهر ثمر پروريد
بانگ «أنا الحق» زند تا ابد از مغز و پوست
عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار؟
قصه ي ناموس و عشق، صحبت سنگ و سبوست
عاشق ديدار دوست، اوست که همچون حسين
زردي رخسار او، سرخ ز خون گلوست
دوست به شمشير اگر پاره کند پيکرش
منت شمشير دوست بر بدنش مو به موست
گر به اسيري برند عترت او دشمنان
هر چه ز دشمن بر او، دوست پسندد نکوست
تا بتواني فؤاد در غم او گريه کن
بر تو ازين آب رو، نزد خدا آبروست
شاعر : فواد کرمانی
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
فواد کرمانی
ارسال دیدگاه