گلاب ختم نکن اشک سوگواری را
نصیب لاله کن این بارش بهاری را
بجز توکه وسط کوچه دور من گشتی
أدا نکرده کسی حق حق مداری را
برای رفتنت أم من یجیب نذر نکن
ببین وخامت این وضع اضطراری را
دعای مرگ نخوان ، منکه خوب میدانم
تفاوت أجل و موت اختیاری را
بجان فاطمه دل بسته ام به بهبودت
نرو نگیر از این دل امیدواری را
بمن بگو چه شده صبر میکنم بخدا
فرو نریز چنین کوه بردباری را
قرار بود قرار دلم تو باشی و بس
بگو چه چاره کنم بی تو بیقراری را
تورا بجان علی فکر بازویت هم باش
به دست خادمه بسپار خانه داری را
دوا به دست خود توست ، کار مرهم نیست
که هم بیاورد این زخمهای کاری را
شاعر : مصطفی متولی
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مصطفی متولی
ارسال دیدگاه