هرچند که به قصد شهادت مرا زدند
تا گُم شود مسیر سعادت مرا زدند
از کوچه های کینه ی دیرینه آمدند
با عقده از مقام سیادت مرا زدند
جا ماندگان قافله عصر جاهلی
دیوانه وار ، از سر عادت مرا زدند
با علم اینکه کعبه آمال من علیست
در طوف کعبه وقت عبادت مرا زدند
با اینکه خسته بودم و بیمار و داغدار
همسایه ها بجای عیادت مرا زدند
بعضی برای دلخوشی دخترانشان
با تازیانه های حسادت مرا زدند
من بار شیشه داشتم امّا شکسته شد
از بسکه بی امان و به شدت مرا زدند
می مانم عاشقانه در این روزهای سخت
باشی کنار من اگر این روزهای سخت
حالا فقط به پیش تو بودن دلم خوش است
در غربتم پس از پدر این روزهای سخت
اجر رسالت است که دیگر برای ما
حتی نمانده یک نفر این روزهای سخت
زانو بغل نگیر عزیزم دلم گرفت
ماتم نگیر اینقدر این روزهای سخت
بیرون که میروی دل من شور میزند
این روزهای پر خطر این روزهای سخت
داری توهم شبیه به من پیر میشوی
نفرین روزگار بر این روزهای سخت
دستم شکسته حیف به دردت نمیخورد
بی فایده است این سپر این روزهای سخت
فردا غروب میروم ، آماده شو علی
کم کم برای سخت ترین روزهای سخت
دشواری تحمّل روز حسین را
آسان نمیکند مگر این روزهای سخت
بگشودی عاقبت گره معجر مرا
دیدی نشان پیری و موی سر مرا
دیدی تمام آنچه نشانت نداده ام
ناگفته های سوخته ی حنجر مرا
آثار آن هجوم که با تیغ در غلاف
دستی شکست ساقه نیلوفر مرا
امشب کبودی بدنم فاش میکند
راز وصیت سحر آخر مرا
با این جراحتی که دهن باز کرده است
جان میکنی که غسل دهی پیکر مرا
تنها تر از همیشه به إکراه میبری
از آشیان سوخته خاکستر مرا
بر روی دست میبری از بس سبک شدم
تا پای قبر ، این بدن لاغر مرا
زینب تورا به جان من آرام گریه کن
بر این غم کمر شکن آرام گریه کن
میدانم آب میشوی از داغ مادرت
مانند شمع انجمن آرام گریه کن
کمتر به این شمایل نیلی نگاه کن
سیلی به صورتت نزن آرام گریه کن
اینقدر خاک بر سر و روی خودت نریز
قدری کنار این بدن آرام گریه کن
تمرین صبر کن به دهن آستین بگیر
با زخم زیر پیرهن آرام گریه کن
با اینکه مشکل است ولی دخترم بیا
مثل برادرت حسن آرام گریه کن
دستم رسیده است به زخمی عمیق ، وای ....
زینب بیا بگو به من ((آرام گریه کن))
حالا بیا به یاد حسین غریبمان
بنشین و پای این کفن آرام گریه کن
شاعر : مصطفی متولی
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مصطفی متولی
ارسال دیدگاه