سر سودایی من برسر دار است حسین
آسمان در نظرم تیره و تار است حسین
من پرستوی توام بال و پرم بشکسته
به گمانم که مرا آخر کار است حسین
هر چه گشتم احدی در به رویم باز نکرد
گویی امدادگری خفت و خوار است حسین
بر غزالان حرم رحم نما و برگرد
فصل این شهر فقط فصل شکار است حسین
دست بسته دل شکسته وسط مردم شهر
قاصدک در قفس خرمن خار است حسین
چه بگویم ز جفا کاری این مردم پست
که پذیرائیشان شعله نار است حسین
گوئیا عاقبت کار تو را می بینم
سر شش ماه تو نیزه سوار است حسین
تیر در چنگ کمان است ولی در هوس
چشم آب آور تو لحظه شمار است حسین
شاعر : مجید رجبی
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجید رجبی
ارسال دیدگاه