هـزار بار گر از تن جدا شود سر من
بر آن سرم که بیفتد به پای رهبر من
به یک اشارۀ چشمت دل از کفم بردی
از آن زمان که به من شیر داد مادر من
مــرا عـزیز شمـردند مـردمِ کــوفه
که ریختند عوض لاله سنگ بر سر من
میـان ایـن همـه نامــرد غیـر پیرزنی
کسی نگشت در این شهر، یار و یاور من
ز اشک تا که نهد مرهمی بـه زخم تنم
هزار حیف که در کوفه نیست خواهر من
به جز دو طفل یتیمم، بـه دشت کرب و بلا
شهید تـوست دو رعنـا جـوان دیگر من
فـدای دختـرِ مظلـومۀ سـه سالـۀ تــو
میــانه اســرا داغ دیــده دختــر مـن
خدا گواست کـه هرگـز نگشت بـا کافـر
جسارتی که در این شهر شد به پیکر من
سلام من بـه تـو از این لبی که پاره شده
درود من بـه تـو از این بریده حنجر من
میـان خنـدۀ دشمـن ز دست رحمت تو
مـدال گـریه گـرفته است دیـدۀ تـر من
شهـادتین بــه لـب، نالۀ حسین حسین
بـه هـر نـفس شـده در نالههای آخر من
سرودههای تو «میثم» شـرارِ آه من است
جـزای تـوست عنایـات حـیِّ داور مـن
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- شنبه
- 20
- مهر
- 1392
- ساعت
- 6:31
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه