پیمبر کز خلایق برترین بود بدانستی که حج آخرین بود
چو در خاک غدیر خم رسیدند بکردند صبر تا مردم رسیدند
علی (ع)
تمام حاجیان را جمع کردند سخن های فصیحش سمع کردند
سپس دست علی بالای سر کرد وصیت کرد و گفتارش اثر کرد
که هر کس را که من مولای اویم ز بعد خود علی مولاش گویم
که هرکس دست من بالای اوهست ز بعد من علی مولای اوهست
وصی باشد برایم هم برادر ولی بهر شما مولا و رهبر
ز گفتار نبی طاعت نمودند تمام حاضران بیعت نمـودند
چو پیغمبر برفت از دار دنیا دل مولا شکست از کار دنیا
ولی انداخت رسم بی وفایی میان امت و مولا جدایی !
ضمان و بیعت خود را شکستند ز قدرت دست او کامل ببستند
خلافت را ز دست او ستاندند شتر در خانه ای دیگر نشاندند
ز دست او حکومت را گرفتند همه زین ماجرا اندر شگفتند علی (ع)
علی کز علم و حکمت هیبتی داشت خلافت کی به نزدش قیمتی داشت
خلافت را به نزدش قیمتی نیست به قدر لنگه کفش کهنه ای نیست
تمام همّ و غمّش بهر دین بود که دستورات قرآن کی چنین بود
سکوتش بهر حفظ دین اسلام که تا شاید بماند شیعه را نام
چنانکه خاری اندر چشم او بود و یا یک استخوانی در گلو بود
سکوت ازشیرغران بس عجیب است چرا؟ چون بین یارانش غریب است
بگفــتا صبر کردم بهر دینم که پیغمبر (ص) بفرمودی چنینم
شاعر : حمیدرضا فاطمی
- شنبه
- 20
- مهر
- 1392
- ساعت
- 14:56
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حمیدرضا فاطمی
ارسال دیدگاه