من آن حرم که حريّت عطا کرده است مولايم
مخوانيدم دگـر حــرّ يزيـدي، حــر زهرايم
اگر چـه ذره ام، در دامـن پـرمهـر خورشيدم
اگرچـه قطـره بودم، وصـلِ دريا کرد دريايم
اگر دامـان مهـرش را نگيـرم، اوفتـد دستم
گر از کويش گذارم پاي، بيرون، بشکند پايم
اگر عباس گويد دست و سر، سازم به قربانش
وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـه ي آن قد و بالايم
ز چشمم اشک خجلت بود جاري، بخت را نازم
که هم بخشيد، هـم اذن شهادت داد مولايم
تمنايم فقط ايـن است از ريحـانه ي زهرا
که با خون جبينم آبرو بخشد بـه سيمـايم
صـداي گريـه ي اصغـر ز قحـط آب، آبـم کرد
لـب خشکيده ي عبـاس، آتـش زد بـه اعضايم
چه بيرحميد اهل کوفه! من با چشم خود ديدم
ترک خورده است از هرم عطش لبهاي آقايم
تماشاييست لبخندم اگر بـا چشم خود بينم
کـه مولايـم کنـد بـا پيکـر خـونين تماشايم
بسوزانيد و خاکستـر کنيـد از پـاي تـا فرقم
من آن پروانهاي هستم کز آتش نيست پروايم
ز خجلت خواست تا از تن شود روحم برون «ميثم!»
حسينبـنعلـي بـا يـک تبسـم کـرد احيايم
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 22
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه