لبم خشـک و دلـم کانـون آتـش، دیده دريایی
سرِ بشکسته از سنگم به خون بخشیده زیبایی
بیـا ای یـوسف زهـرا تـو مسلم را تماشا کن
کـه سردادن بـه راه توست، شیرین و تماشایی
نبایـد مـرد بیـن دشمنـان گریـد، بیـا بنگـر
که در یک شهر دشمن بر تو میگریم به تنهایی
تمام خانهها شـد بستـه بـر رویم، خـدا دانـد
سه شب در کوچههای کوفه کردم راهپیمایی
بـه جـان مـادرت زهـرا میا کوفه که میبینم
شـود پرپر بـه پیش دیدهات گلهای زهرایی
میـا کوفـه که میتـرسم به پیش دیده زینب
کند بـر نـی سرت هم دلربایی، هم دلآرایی
میا کوفه کـه میبینم سـرت را بـا عزیزانت
میـان دشمنـان داریـد بـزمِ گـردِ هـمآیـی
میـا کـوفه کـه میبینم برای طفلِ عطشانت
کند بـا اشـکِ خجـلت دیـده عباس، سقایی
میا در کوفه ای چشم خدا! زیرا که میبینم
شرار تشنگی میگیرد از چشم تـو بینایی
اگـر «میثم» ره و رسم گدایی را نمیداند
ندیده از تو ای مولا به غیر از لطف و آقایی
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- سه شنبه
- 23
- مهر
- 1392
- ساعت
- 14:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه