کیست آنکس که ببیند تو و مجنون نشود
چشم مستت نگرد، واله و مفتون نشود
هِجر تو همچو شرنگ است به کام همگان
نیست چشمی، که ز دوری تو هامون نشود
چون به هر سو نگرم نیست مگر صحبت تو
پرده برگیر ز رُخ، تاکه دلی خون نشود
ساقــــی خُمّ بقــایی، به بقایت سوگـــــند
مست توبر صنمی، عاشق و افسون نشود
گرچه حک شد به دلِ سوختگان مُهر گدا
شد غنیِ از همه، آنگونه که قارون نشود
آسمان صبر ندارد چه رسد قلب زمین
نظری، کون و مکان بی تو دگرگون نشود
واله در سینه غمی داشت به انداره ی کوه
ای شها، بی مددت صبر وی افزون نشود
شاعر : قاسم نعمتی
- چهارشنبه
- 24
- مهر
- 1392
- ساعت
- 4:13
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه