این کام را به جام بلورین نیاز نیست
ما را به غیر لعل لبت چاره ساز نیست
ما جام را ز نیم نگاهت گرفته ایم
لطفت حقیقی است که عشقت مجاز نیست
بس بوسه ها که بر لب عشاق داده ای
جام سحر چشیده، لبش بی جواز نیست
ناز از تو می خرند و نیاز از موالیان
هرکه تو را نخواست غرور است ناز نیست
محض عنایت تو مرا هم خریده اند
در کوی بی نیاز که ما را نیاز نیست
خالی مباد دست قنوت از پیاله ات
دستی که خالی است یقین اهل راز نیست
تسبیح یار واجب عینی است ای دریغ
مرغ سحر که وقت سحر بی نماز نیست
هر سینه ای که سینۀ سینا نمی شود
هر نغمه ای که نالۀ سوز و گداز نیست
یکسان شود برای گدای تو روز و شب
اهل سحر که در غم شام دراز نیست
ما را شبیه خویش به قرب خدا رسان
راه تو غیر بندگیِ بی نیاز نیست
آنکس که خاک راه تو شد کیمیا شود
هرکه تو را نخواند دمی سر فراز نیست
با پستی و بلندی این زندگی خوشیم
در بندگی غمی ز نشیب و فراز نیست
حال و هوا به آب و هوا خوش نمی شود
بی کربلا بهشت برین هم بساز نیست
شاعر : محمود ژولیده
- پنج شنبه
- 25
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه