اذن بگرفت اکبر و دست پدر بوسید و رفت
عازم رزم سپاه اشقیا گردیدو رفت
آل عصمت را به تن شد جامه ی صبر چاک چاک
چونکه او بر قامت رعنا کفن پوشید و رفت
گفت لیلا ای خدا آرام جانم اکبرم
نور چشمان ترم ، چشم از جهان پوشید و رفت
هر کجا بگذاشت پا چون مرتضی در دشت کین
مشرکین را همچو طوماری بهم پیچید و رفت
آه از آن ساعت که از زین واژگون شد بر زمین
شد ببالین جوانش همچونی نالید و رفت
گر چه عطشان بود اما از شراب سلسبیل
ساغری از دست جدش مصطفی نوشید ور فت
در سپهر آرزوی شاه مظلومان حسین علیه السلام
اختری گردید طالع اندکی تابید و رفت
شاعر : صغیر اصفهانی
- پنج شنبه
- 25
- مهر
- 1392
- ساعت
- 12:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمّدحسین صغیراصفهانی
ارسال دیدگاه