در آفتاب نباشی رُباب حداقل
نمی خورد به لبت آفتاب حداقل
دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
کمی بزن لب خود را به آب حداقل
چقدر گریه و گریه، بس است خسته شدی
عروس فاطمه قدری بخواب حداقل
تو یک تنه همه را تا فرات می بردی
اگر نبود به دستت طناب حداقل
تو را مجال ندادند قرص ماهت را
به صورتش بزنی یک نقاب حداقل
لب حسین خودش می کشد تو را در طشت
مکن نگاه به ظرف شراب حداقل
چقدر آب شدی و چقدر پیر شدی
در آفتاب مشین ای رباب حداقل
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- جمعه
- 26
- مهر
- 1392
- ساعت
- 4:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه