با آن دواتِ ناب که زمزم مُرَکَّبش
جبریل می نویسد از آن حُسن مطلبش
جبریل می نویسد از اوصاف مرتضی
با آن زبان عرشی و خطِّ مُعَرَّبش
وصفش برون ز حدِّ گمان بشر نوشت
با دست چینی از کلماتِ مُرتَّبش
آمیزه ای ز نام خداوند نام او
محبوبِ ذوالجلال و مقام مقرّبش
نوشیده کائنات از آن ساغر علی
نهج البلاغه را و شراب لبالبش
جز«پنج سالِ سبز» زمین و زمان چرا
طاقت نداشتند ببینند منصبش
دل می برد ز عالم و آدم ابوالبشر
شعر «ظَلَمتُ نَفسی»اش و ذکر یارب اش
تیغش چنان بلیغ و زبانش چنان رسا
عالم به لرزه افتد اگر تر کند لبش
دست خدا و چشم خدا شرح لافتی ست
تا سر چگونه جنبد از او عَمر و مَرحَبش
صد حیف کوچه کوچه مدینه ست و فاطمه ش
یا عصر روز واقعه تنهاست زینبش
مانده ست یک سوار، سواری که آشناست
تیغی به دست و پا به رکابست مرکبش
--------------------------------------------------------------
شاعر : علی کفشگر
- یکشنبه
- 28
- مهر
- 1392
- ساعت
- 15:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی کفشگر
ارسال دیدگاه