پادشاه دل ِ رعیّت بود
پادشاهی كه پایتخت نداشت
عزت و شوكتش الهی بود
احتیاجی به تاج و تخت نداشت
پادشاهی كه درد مردم داشت
لحظه ای خاطری فراخ نداشت
سلطنت بنده ی مرامش شد
پادشاهی كه قصر و كاخ نداشت
هر كه آمد، اسیر زلفش شد
هركه آمد، خیال رفت نداشت
عالمی ریزه خوار فضلش بود
پادشاهی كه چاه نفت نداشت
پادشاهی كه نان جو می خورد
به غلامان نگاه رأفت داشت
پادشاهی كه پینه زد دستش
كندن چاه بسكه زحمت داشت
با اسیر و فقیر و درمانده
بهتر از دوست گفتگو می كرد
تازه با این كه قنبری هم داشت
جامه اش را خودش رفو می كرد
پادشاهی كه از شجاعت هاش
هر سپاهی عظیم می ترسید
كیسه بر دوش، نیمه شب می رفت
چون ز آه یتیم می ترسید
حرفی از فرش آن چنانی نیست
به حصیری علی قناعت كرد
دشمن و دوست تا ابد گویند
با عدالت علی خلافت كرد
ماجرای عقیل در تاریخ
سند محكم عدالت هاش
مثل خاری به چشم اعراب است
با عجم؛ الفت و رفاقت هاش
هرچه داریم، ازعلی داریم
عزتی هست اگر؛ علی داده
گندم ری حرام منكرهاش
بركتی هست اگر؛ علی داده
كاش ما از علی بیاموزیم
كه سیاست دغل نمی خواهد
تا علی هست، مملكت داری-
این همه راه حل نمی خواهد!
راه و رسم حكومتش می گفت:
به دروغ و ریا نیازی نیست
اصل جنگ جمل سر این بود
كه علی اهل « حزب بازی » نیست
به علی پشت كرد و...رفت كه رفت...
در سرش هركه فكر آتیه داشت
غربت و بی كسی سزای علیست
وام های كلان معاویه داشت
شاعر : وحید قاسمی
- یکشنبه
- 28
- مهر
- 1392
- ساعت
- 16:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه