ای دست و دیده حی توانا را
وی جان پاک سید بطحی را
ترسیم بند ، صفحه صورت را
مشعل فروز عالم معنی را
گردونه دار گنبد گردون را
فرمانروای عالم بالا را
سوزنده شمع خانه محرومان
غرنده شیر بیشه هیجا را
شب زنده دار هرشب نخلستان
پیرایه بخش دامن صحرا را
از اشک سرخ در دل تاریکی
سر سبز کرده نخله خرما را
در ناله های گرم تو باید خواند
راز دراز قصه شبها را
در کفش وصله دار تو باید دید
بی ارزشی و پستی دنیا را
گه بر فراز قله معراجی
مهمان نواز خواجه اسری را
گه در خرابه همدم وبابائی
طفل ندیده چهره بابا را
جز در تو کس ندیده و نشنیده
آن اقتدار و اینهمه تقوا را
آن پر بها لباس غلامان را
آن وصله دار جامه مولا را
آن اشکبار چشم خدا بین را
و این ابدار تیغ شرر زا را
آن نیمه شب به چاه ، سخن گفتن
و آن بین روز خطبه غرا را
غیر از تو کس نکرده قبول ورد
نان جوین و شهد مصفی را
غیر از تو کس نکرده خون رنگین
در سجده نماز ، مصلی را
جز ار کف عنایت وجود تو
قاتل ندیده اینمه اعطا را
آن با وقار برد یمانی را
آن راهوار مرکب پویا را
تو کیستی که دفتر اوصافت
دیوانه کرده مردم دانا را
تو کیستی که خصم به وصفت گفت
هفتاد بار نکته لولا را
دست خدای هستی و از رافت
بگذاشتی به دوش نبی پا را
دیدم تو را یگانه و بی همتا
آنسان که ذات خالق یکتا را
وصف تو هر دم است چو ذکر خلق
مرغ هوا و ماهی دریا را
مهر تو نیز در حرکت آرد
این نه سپهر و گنبد مینا را
از طلعت تو محفل قرب حق
دارد چراغ انجمن آرا را
چشم تو دیدرخم بروی زخم
اما ندید جامه دیبا را
قلب تو داشت شوق الهی را
اما نداشت وحشت عقبا را
جان تو برد رنج خلایق را
اما نبرد لذت دنیا را
دادی طلاق دائم ، گیتی را
کاورد حق بعقد تو زهرا را
آن بانوی زنان دو عالم را
آن دخت پاک سید بطحا را
دادار با ولای تو بر دلها
بخشید گونه گونه تجلا را
قامت عیان نکرده به محفلها
کردی عیان قیامت کبری را
صورت نشان نداده ز کف بردی
صبر و شکیب قلب شکیبا را
دست کرامت تو دهد شمشیر
درگیر ودار معرکه اعدا را
مهر و ولایت تو بود حاکم
امروز را و صحنه فردار را
گردش کند سپهر بدلخواهت
هرگه کنی اشاره و ایما را
بازار پر هیاهوی روز حشر
خوش میخرد به مهر تو کالا را
گر جان دهد مسیح به بیجائی
تو جان دهی هزار مسیحا را
موسی رود بطور تو ، در سینه
داری هزار سینه سینا را
چون جان پاک یاور و هم آغوش
در درد ، رنج هر تن تنها را
حرف خداست مدح تو در قرآن
دیدیم از الف همه تا پا را
باء است حرف مطلع بم الله
تو نقطه مبارکی آن با را
یاد قد تو کرده بچشم ما
چون خار راه شاخه طوبا را
جان رسول هستی و در ، و صفت
اینسان گشود لعل گهرزا را
فرمود جز من و تو در این هستی
نشناخته کس خدای توانا را
غیر از تو ، خدای تو کس نشناخت
پیغمبر خدای تعالی ، را
نشناخت کس بغیر خدا و نبی
قدر علی عالی اعلا را
ای کرده در نماز ز خون رنگین
سجاده و محاسن و سیما را
ای پیش تیغ خصم دو تا کرده
از شوق دوست قامت یکتا را
ای نقش خاک و خون زمین کرده
در راه دوست قامت رعنا را
ای برگزیده بهر ملاقات
پروردگار ، لیله احیا را
ای داده با مصیبت هجرانت
بر عالمی مصیبت عظما را
ای کرده با شهادت سرخ خود
سر سبز نخل زنده تقوا را
ای برق آه آه سحرگاهت
آتش فکنده سینه خارا را
شوری دگر عطا بر ما کن
سوزی دگر بده شرر ما را
دارم بسر هوای تماشایت
بر من ببخش چشم تماشا را
"میثم " گرفته از کرمت الهام
تا گفته این قصیده غرا را
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 29
- مهر
- 1392
- ساعت
- 7:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه