• جمعه 2 آذر 03


شعر -( خواهر در مرگ من افغان مکن شیــون مَزن )

11559
30

خواهر در مرگ من افغان مکن شیــون مَزن
ای برادر پیش خواهر حرفی از مــردن مزن
خواهرا آن کُهنه پیراهن که میـــــــــدانی بیار
یوسفا دیگر دم از آن پـــــــــــاره پیراهن مزن
خواهرا این آخرین بار است میــــدان می روم
از پی ام بیرون میا حرفی تو بــــا دشمن مزن
چونکه بر روی زمین میــــــــــافتم اندر قتلگاه
صبر کن، زاری مکن، بر چهره و بر تن مزن
چون به روی سینه ام دشمــــن نشیند صبر کن
ای برادر آتشم بر جـــــــــــان ازین گفتن مزن
چون سرم را از فـــــــقا دشمن کند خواهر جدا
لطمه بر رخـسار خود در پیش مرد و زن مزن
صبر کــــــن چون آتش اندر خیمه ها می افکند
کودکان را جمع کن یکجا، ولـــــــی شیون مزن
زینت آلات زنان را دشمنـــــــــــان خواهن بُرد
دخترانم را طلا بر گـــــــوش و بر گردن مزن
خواهرا چون تـــــــــــــازیانه میزنندت دشمنان
صبر کن هرگز مگو این ضربه ها بر من مزن
صبر کـــن اندر اسارت چون بردندت کو به کو
بر ملا گـــــــریان مشو افغان به هر برزن مزن

  • سه شنبه
  • 30
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 14:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران