• چهارشنبه 16 آبان 03


شعر عید سعید غدیر خم -( خدا جلال دگر داد ای امیر تو را )

2439
2

خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، می غدیر تو را
امیر! دست تو را دست عشق بالا برد
که اهل کوفه نبینند سر به زیر تو را
جهان به سجده در افتاد و عرشیان خدای
به احترام نشاندند بر سریر تو را
کلید سلطنت و گنج عافیت با توست
که هست در دو جهان مسندی خطیر تو را
ز جور خلق، پیمبر ز پای می‌افتاد
اگر نداشت به هر عرصه دستگیر، تو را
پنـاه پیـری و نـان آور یتیمـانی
چگونه دوست ندارد جوان و پیر تو را
تو کیستی که تو را عرش، خاک راه، امّا
به خوابگاه، یکی بافۀ حصیر، تو را
تو کیستی که نمازت دمی شکسته نشد
اگر چه بود به پا زهر خورده تیر، تو را
یقین که تا به ابد پایبند مهر تو شد
چگونه بود مگر، رحم بر اسیر، تو را؟
ز ابر رحمت تو بادها چه دانستند
که خوانده‌اند همه در تبِ کویر، تو را
به جز تو هیچ ولی در همه جهان نشناخت
کسی کـه دیـد در آیینۀ غدیـر تو را

شاعر : محمد سعید میرزائی

  • چهارشنبه
  • 1
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 4:32
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران