• دوشنبه 3 دی 03


شعر عصر عاشورا -( غروب بود و زنی بی قرار، تنها بود )

14541
30

غروب بود و زنی بی قرار، تنها بود
زنی ز داغ برادر فکار، تنها بود
غروب بود و زمین سرخ بود و باد سیاه
زنی حزینه و بی غمگسار، تنها بود
غروب بود و غم خیمه ای بدون عمود
و زینبی که در آن گیر و دار، تنها بود
غروب بود و سپاهی شهید و یک زینب
شود به محمل خود تا سوار، تنها بود
غروب بود و علمدار خفته و زینب
کنار خیمه ی بی پاسدار، تنها بود
غروب بود و برادر به مقتل و زینب
کنار آن بَدنِ بی مزار، تنها بود
غروب بود و طناب و اسیری و زینب
غریب و خسته و چشم انتظار، تنها بود
غروب بود و رُباب و صدای لالایی
کنار تربت یک شیرخوار، تنها بود
خلاصه این همه غم بود و زینب کبری
میان لشکری از نیزه دار، تنها بود

شاعر : محمد ناصری

  • پنج شنبه
  • 2
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 5:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران