• پنج شنبه 1 آذر 03


شعر ظهر و عصر عاشورا -( تا اینكه نیزه ای بدنش را به خون كشید )

4950
9

تا اینكه نیزه ای بدنش را به خون كشید
گرگی رسید و پیرهنش را به خون كشید
از یك طرف عمامه و از یك طرف عبا
هر كس به یك طریق تنش را به خون كشید
سر نیزه های كُند، فرو رفته در تنش
اوضاع دست و پا زدنش را به خون كشید
آهسته گفت تشنه ام اما شنید شمر
با چكمه لعنتی دهنش را به خون كشید
با "نفس مطمئنّه"به حالِ عروج بود
نامرد "نفس مطمئنش "را به خون كشید
بر سینه اش نشست و سری ماند و خنجری
قبل از بریدن سرش افتاد خواهری

شاعر : امیر فرجی

  • پنج شنبه
  • 2
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 5:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران