چه شب شاعرانه ای داری!؟
قلم و باده و رطب داری
شب شعر بلند عاشوراست
غزل بندگی به لب داری
چه شب عاشقانه ای داری!؟
گوشه ای با خدا؛ برادر من
غبطه خوردم به سجده های شما
التماسِ دعا برادر من
نه حسینم! قرارمان این نیست
من بمانم، ولی شما بروی
نه حسینم! نمی شود بی من
ته گودال پر بلا بروی
مادرم گفته دورتان باشم
مادرانه شبیه پروانه
تو مرا پیر می كنی آخر
با همین گریه ی غریبانه
از همان كودكی اسیر توأم
بی جهت اسوه ی وفا نشدم
به خدا بعد ازدواجم نیز
لحظه ای از شما جدا نشدم
خواستگارانِ من كه یادت هست؟
بینشان عشق تو مُقدم بود
با تو بودن؛ همیشه و همه جا
شرط اصلیِ ازدواجم بود
شب عقدم به شوهرم گفتم:
- از حسینم مرا جدا نكنی!؟
غیر «أُخت الحسین» عبدالله
اسم دیگر مرا صدا نكنی!؟
حرف رفتن نزن عزیز دلم
جگرم را به درد آوردی
به زمین می زند مرا غمِ تو
كمرم را به درد آوردی
چه شده!؟ خیره ای به معجر من؟
تو خودت مكه هدیه ام دادی
چادرم خاكی است، می دانم
نكند یاد مادر افتادی؟
مُردم از غصه، هی نگو فردا
غرقِ خون در میانِ گودالم
چه شده!؟ جان من چرا امشب
پرس و جو می كنی ز خلخالم؟
شاعر : وحید قاسمی
- پنج شنبه
- 2
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه