کاشکی از خویش، حتی یک گدا می ساختم
دستهایم را برایت ربّنا می ساختم
کاشکی این روز و شبهای به هم پیچیده را
با نوای نینوایت هم نوا می ساختم
کاشکی در این هیاهو، در دلِ شوریده ام
جای این بتهای دنیایی تو را می ساختم
بی خبر بودم که عمری آشنایم بوده ای
کاشکی با تو خودم را آشنا می ساختم
کاشکی حالا که از چشم شما اُفتاده ام
مادرت را لااقل از خود رضا می ساختم
کربلا که قسمت خوبانِ عالم می شود
کاشکی در خویش، یک کربُبلا می ساختم
بی تفاوت مانده ام با روضه های کربلا
کاشکی این چشم را اهل بکا می ساختم
کاشکی با این همه غمهای عُظمایت حسین
تا ابد این سینه ام را نینوا می ساختم
کاش من هم کربلا بودم فدایت می شدم
بال جبریلی به جای نیزه ها می ساختم
شاعر : رضا باقریان
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه