• جمعه 2 آذر 03


متن شعر حضرت مسلم -( اومد تو کوچه ها به بن بستی رسید )

1357
1

اومد تو کوچه ها به بن بستی رسید، مسلم دید، زنی جلیل القدر، کانا ،منتظر كسی است. سلام کرد، قدری آب داری به من بدی.
روزه داره بوده، ایام ذی الحجه است آب آورد حضرت خورد،  دید اقا واستاده،  گفت راضی نیستم ایستادی شما، نا محرمی، من باید منتظر باشم، پسرم بیاد ،گفت شما کی هستین ، فرمود :من همانم که شما با من بیعت کردید، تاریکه،
طوعه من مسلم نایب حسینم ،گفت: ببخش آقا خانه توست ،منم کنیز تو، طوعه می گه از سر شب تا صبح نماز و منا جات می خونه ،غذا نخورد، فرمود :خواب دیدم فردا مهمان جد حسینم، مهمان عموم بابای حسینم، گفت چرا گریه می کنی گفت :همین دست منو بیچاره کرده با همین دست نامه به حسین نوشتم بیا
بالا گرفت بر من دل خون چه کار ها                  صیاد من شدند تمام شکار ها
بی مایگان به دایه انیسند تا به تیغ                      زنگار بسته آینه کار زارها
بی مهر و موم نامه به هم قرض می دهند      نان قرض می دهند به همه خانه دارها
مهمان مطا ع رایج بازار کوفه است         کسب حلال نیست در این رشو ه خوارها
مسلم برای زینب تو گریه می کند           پیشا نیم شکسته در این کوفه بار ها
از بام کوفه بر لب تو می کنم سلام                     چون آفتاب بام میان غبار ها
از دور از گلوی تو بوسم ای عزیز                    گر وا کنند ره به لبم نیزه دارها
 جنگ کرد، سر راهش چاله ای کندند، از لب و دندان خون جاری شد،لب پاره شد،دیدن ، ناراحت است، گفتند :
سلطنت این حرفها را دارد فرمود: نا نجیبها ،من برای آقام گریه می کنم، نامه ها رو فرستادم بیا کوفه.می خوام یکی بره بگه نیا به کوفه
از دخترم چو دختر خود ناز را بخر           بگذار تا اسیر شود در دیار ها

  • دوشنبه
  • 6
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 6:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران