رو به سوی قبله ز بالای بام
یوسف زهرا به تو گویم سلام
سلامی از لبی که پاره شده
گرم سخن با تو هماره شده
سلامی از فرق به خون نشسته
سلامی از زائر دست بسته
سلامی از سینة افروخته
سلامی از تشنه لبی سوخته
سلامی از یک بدن چاک چاک
که اهل کوفه می کشندش به خاک
سلام زائری که سنگش زدند
بر جگر سوخته چنگش زدند
سلام بر باغ گل یاس تو
سلام بر زینب و عباس تو
سلام بر شعلة تاب وتبت
سلام بر سکینه و زینبت
باز شو و ترک سفر کن حسین
جان من از کوفه حذر کن حسین
کوفه بود مرکز بی دردها
کوفه بود محیط نامردها
رفته دگر پرده ز چشمم کنار
می نگرم با نگهی اشکبار
می نگرم با جگری چاک چاک
دست علمدار تو را روی خاک
این سفر آتش تاب و تب است
این سفر اسیری زینب است
این سفر داغ جوان دیدن است
لاله به تاراج خزان دیدن است
این سفر سیلی و کعب نی است
چوب جفا و لب و بزم می است
خصم نهد داغ به داغ دلت
لیک شود داغ علی قاتلت
ای علی و فاطمه را نور عین
کوفه میا کوفه میا یا حسین
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 6
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه