مجلس هشتم:
نفرین حضرت زهرا (س)
دو چشم تو شرار غربت و درد، یابن زهرا
به جان مادرت این جمعه برگرد، یابن زهرا
بیا تا حسرت تو
نماند در دل من
بیا و حل نما تو
تمام مشکل من
همه انس و جان، اسیر توأند، اسیر خال رویت
بگو نازنین، کجایی کجا، کنم من جستجویت
******
سر راهت نشستم تا بیایی، یابن زهرا
بیا پایان بده بر این جدایی، یابن زهرا
الا ای صاحب عصر
بیا از پشت ابرا
میان کوچه ها تو
به استمداد زهرا
که در پشت در، به خون جگر، صدایت کرد مولا
پس از سالیان، ز غم کن رها، تو مهدی مادرت را
اللهم ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده ...
خدایا توفیق زیارت صاحب عصر و الزمان رو امشب به جمع ما عطا فرما. خدا اگر توی این ایام و توی این روضه ها توفیق دیدن صورت دل آرای مهدی فاطمه نصیب ما نشه پس کی نصیب ما می شه.
امشب شبیه که جن و انس همه روضه خون و نوحه خون فاطمه هستن. امشب شب روضه ی زهراست. امشب شبیه که اگر نفرین می-کرد فاطمه همه ی ارض و سما کن فیکون می شد.
نفرین حضرت زهرا (س)
امام صادق (ع) فرمود : وقتی علی (ع) را از خانه اش بیرون آوردند ، تمام بانوان بنی هاشم از خانه ها بیرون آمدند تا نزدیک قبر رسول خدا رفتند .حضرت فاطمه ی زهرا صدا زد : پسر عمویم را آزاد کنید ، قسم به خداوندی که محمد (ص) را به حق مبعوث نمود، اگر او را رها نکنید ، مویم را پریشان ، و پیراهن پیامبر (ص) را بر سر می افکنم و در درگاه خدا ناله می کنم ، ناقه ی صالح پیغمبر در پیش گاه خدا ، گرامی تر از فرزندان من نیست .
سلمان می گوید: نزدیک فاطمه (س) بودم ، سوگند به خدا دیدم که پایه ی دیوارهای مسجد رسول خدا (ص) از زمین جدا و گشوده می شود ، که اگر مردی خواسته باشد می تواند از زیر آن عبور نماید. نزدیک رفتم و عرض کردم : ای بانوی بزرگوار وای سرور من ! خداوند پدرت را مایه ی رحمت جهان قرار داد ، شما سبب عذاب مردم نشوید . فاطمه (س) به خانه ی خود مراجعت نمود و شکاف مسجد به هم پیوست ، به طوری که غبار از پایه ی مسجد برخاست و در بینی ما رفت . اینجا دست های امیرالمؤمنین رو بستند تا برای بیعت ببرند خانم حضرت زهرا می خواست نفرین کنه؛ اما کربلا ؛ اون زمانی که شمر ملعون روی سینه ی ابی عبدالله نشسته بود راوی می گه دیدم یه صدایی میاد هی می گه: غریب مادر حسین...
******
نوحه
بی پر و باله، می باره از نگاهش شیون و ناله
با هر لبخند می ریزه از لباش لاله- غریبونه
این روزا که شهر بوی غربت و بی کسی گرفته
آسمون چشماشو ابر دلواپسی گرفته
آسمونیه، نگاهش بیکرون مهربونیه
کبوده اما پلکاش ارغونیه – پریشونه
رنگ آسمون نگاش به غیر از شفق نداره
دست نیمه جونش برای شونه رمق نداره
« یوسف رحیمی»
- سه شنبه
- 7
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:0
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه