با خواهرت چگونه بگویم غم تو را
دق میکند چو بشنود او ماتم تو را
تنها چگونه جمع کنم داخل عبا
از جای جای دشت تن درهم تو را
در یک عبا به سوی حرم میبرم تو را
در بین خنده ها پسرم میبرم تو را
هر جا که بنگرم ز تو بینم نشانه ای
چون چاره نیست میگذرم...میبرم تو را
با تو چه کرده اند این گرگ ها علی
خون میچکد ز سُم همه اسب ها علی
این آخرین سفارش بابای پیر توست
در پیش عمه ات نزنی دست و پا علی
آه ای پسر به جان پدر شعله ها زدی
آندم که پیش چشم عدو دست و پا زدی
تو میروی قرار دلم با تو میرود
این داغ هجر بر دل بابا چرا زدی...
شاعر : محمد هاشم مصطفوی
- سه شنبه
- 7
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد هاشم مصطفوی
ارسال دیدگاه