• دوشنبه 3 دی 03

 اسماعیل شبرنگ

شعر شهدا -( باید دوباره چلّه نشین سحر شوم )

2347
4

 باید دوباره چلّه نشین سحر شوم
باراهیان خطّه ی نور همسفر شوم
مثل کبوتری که شده از قفس رها
پر می زنم به مقصد خاکریز جبهه ها
حال و هوای سرخ مناطق چه دیدنی ست
داستان سبزه زار نگاهش شنیدنی ست
وقتش شده مسافر خاک جنون شوم
از راه دور زائر خاک جنون شوم
آمد دوباره باز - به یادم - دم غروب
خاک شلمچه - گریه ی نم نم - دم غروب ...
بالطفشان همانکه بخواهند ... می شوم
چیزی شبیه پاکی اروند می شوم
دارد همیشه حال و هوای طلاییه
هرکس که رفته کزببلای طلاییه
هر عاشقی که بر در " دارالیقین " رسید
تا آسمان خاکی " فتح المبین " رسید
فکّه ضریح دوم گودال کربلاست
معراج آسمانی راویّ جبهه هاست
در سایه سار چادر بنتُ النّبی نشست
هرکس شهید خاک غریب دوکوهه است
مجنون شکسته قامت و دلخون عبور کرد
وقتی که از جزیره ی مجنون عبور کرد
تن های بی سری که همه زیر تانک ماند
از ماتم هویزه دل خسته روضه خواند
بایک سبد شکوفه ی احساس می رسیم
وقتی به دشت روشن عباس می رسیم
اینها تمام گوشه ای از راز عاشقی ست
در هر قدم بهانه ی پرواز عاشقی ست
گفتم همیشه حرف دلم را منَ الأزل ...
گاهی میان مثنوی و گاه در غزل
 وقتی که مشهدالشّهداء می رود دلم
بی اختیار کرببلا می رود دلم
خاکش مرا به عرش خداوند می بَرَد
آری فقط به سمت خدا ... می رود دلم
هرکس که رفته حرف مرا درک می کند
دست خودم که نیست "کجا؟؟" می رود دلم
باآرزوی فیض شهادت ... در این مسیر
تااوج آسمان دعا می رود دلم
 باذکر آسمانی " یاثامن الحجج "
از جبهه تا بهشت رضا می رود دلم
ما خوشه چین مزرعه ی سبز گندمیم
ما ریزه خوار سفره ی آقای هشتمیم
چشمان ما به امر امیر ولایت است
در انتظار برگ برات شهادت است

شاعر : اسماعیل شبرنگ

  • سه شنبه
  • 7
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 6:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران