مجلس دوازدهم:
ماجرای کوچه
در سینه دلم هوای مولا کرده
عمریست هوای گل طاها کرده
بازآ ز سفر ببین که این دل، مولا
بد جور هوای قبر زهرا کرده!
آقا جان چقدر دوری شما رو تحمل کنم، دیگه طاقت دوری شما رو ندارم، آقا اینقدر اومدن شما دیر شده که همهی مردم حتی خود همین شیعههای به ظاهر متمدن میگن : اگه این امام زمان شما! میخواست بیاد تا حالا باید میاومد. آقا جانم یابن الحسن پسر فاطمه.
آقا آیینهی دل من از بس که گناه کردم خاک آلود و سیاه شده باید شما بیای و این آلودگی ها رو از دلم پاک کنی . آقا جان بیا و به این جدایی پایان بده.
بیا آیینهی دل پاک گردان
زلال از خاک و از خاشاک گردان
بیا و پیکر این نوکرت را
کنار قبر زهرا خاک گردان
آقا بیا و قبر بدون شمع و چراغ مادرت رو به ما نشان بده و بعد توی مدینه بدن اون دو نانجیب رو از خاک بیرون بیار و دادخواهی مادرت رو بکن.
شیخ مفید در یک حدیث بلند ، ماجرای کوچه را چنین نقل می کند :
ابوبکر کاغذی طلبید و ردّ فدک را در آن نوشت و به فاطمه (س) داد ، حضرت فاطمه (س) با گرفتن سند ، از نزد ابوبکر بیرون آمد ؛ ولی در راه عمر با او ملاقات کرد و از جریان نامه پرسید . فاطمه (س) فرمود : این نامه ، سند ردّ فدک است که ابوبکر برایم نوشته است ، عمر گفت : آنرا به من بده ، فاطمه (س) امتناع ورزید ،عمر با لگد به سینه و پهلوی فاطمه (س) زد به طوری که محسن فرزندش سقط شد. و چنان سیلی به صورت آن بانو زد که گوشواره اش شکست . سپس سند را گرفت و پاره کرد ؛ و همین خشونت باعث شد که فاطمه (س) بستری گردید و بعد از ۷۵ روز بیماری ازدنیا رفت .اینجا توی مدینه فاطمه ۱۸ سالش بود که از دشمن سیلی خورد اما کربلا یه دختر سه ساله که صورتش از گل نازکتره از سیلی دشمن گوشواره از گوشش پاره میشه و با باباش درد دل میکنه، میگه:
غمم بی حد و دردم بیشماره
تنم زخمی لباسم پاره پاره
ز دست سیلی سنگین شامی
نه گوشی دارم و نه گوشواره
بابا عمه میگفت که من شبیه مادرت شدم مگه مادرت هم مثل من سیلی خورده بود، مگه مادرت مثل من قدش خم شده بود مگه...
هوای سفر (نوحه)
خیلی دل تنگه، یه آیینهست که با آلاله هم رنگه
توی کوچه، اسیر دستای سنگه، هراسونه
اون پرستویی که به جز هوای سفر نداره
بعد از اتفاق تو کوچهها بال و پر نداره
مادر سادات، بارونیه نگاهت اکثر اوقات
گرفته زخم بستر خوابو از چشات، دلت خونه
دم به دم تمام دقایقت بوی غم میگیره
بس که نیلیه چشم عاشقت زینبیت میمیره
« یوسف رحیمی»
- سه شنبه
- 7
- آبان
- 1392
- ساعت
- 20:33
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه