سري ز نيزه زمين خورد بس كه زخمي بود
سري كه وا شده از هم ز ضربه هاي عمود
سري ز نيزه زمين خورد، واي خواهر او
چگونه مي نگرد غلط خوردن سر او
سري ز نيزه زمين خورد و آسمان لرزيد
سري ز نيزه زمين خورد و حرمله خنديد
سري كه نيزه به آن از بغل فرو كردند...
سري كه هر چه بدي بود را به او كردند
سري كه بر سر نيزه فقط تكان مي خورد
به دست مردم بازار هِي نشان مي خورد
ولي هنوز اين سر، پناه زينب"س" بود
بروي نيزه هم حتي سپاه زينب"س" بود
هنوز سايه ي او بر سر يتيمان بود
هنوز بهر رقيه"س" همان عموجان بود
هنوز چشم اميد همه به سقا بود
هنوز اسم عموجان قرار دل ها بود
رقيه"س" صورت خود را به او نشان مي داد
كه سر دوباره ز نيزه به روي خاك افتاد...
شاعر : محمد هاشم مصطفوی
- چهارشنبه
- 8
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد هاشم مصطفوی
ارسال دیدگاه