رفت و تماشاي قفايش را به من داد
آن گريه هاي پشت پايش را به من داد
با گريه خاكستر شدن را ياد دادم
ديروز كه پروانه جايش را به من داد
تقصيرها را گردنم انداخت معشوق
با اين بهانه انزوايش را به من داد
طي ميكنم صحرا به صحرا جاده ها را
رحمت بر آنكه گيوه هايش را به من داد
قصد كليم الله بودن كرده بودم
ناراحتم تنها عصايش را به من داد
بدجور نخلستان نشينم كرد آخر
وقتي نجف حال و هوايش را به من داد
دردم حسين است و دوايم هم حسين است
هم درد داد و هم دوايش را به من داد
از حاجيان كعبه هم حاجي ترم كرد
وقتي طواف كربلايش را به من داد
يك عده اي را كعبه ، من را كربلا بُرد
به ديگران سنگ و طلايش را به من داد
اول دلم را ارباً اربا كرد بعداً
بين ِ كفن ها بوريايش را به من داد
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- پنج شنبه
- 9
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه