گريه ميكردم ولي با آن وضو ميساختم
داشتم با آبِ رويم آبرو ميساختم
گريه ام غسل طهارت بود زير سايه اش
فطرتم را از گناهان شست و شو ميساختم
بايد اين مِي هاي جاري را گرفت و جمع كرد
كوزه گر گر ميشدم حتماً سبو ميساختم
ميگرفتم بيشتر زآنچه توقع داشتم
تا خودم را با كريمان روبه رو ميساختم
پيرهن مشكي تنم كردم ولي با نخ نخش
ناقصي هاي دله خود را رفو ميساختم
من رسول تُركم و يك روز كلبش ميشوم
چه سحرها در خيالم آرزو ميساختم
امتحان كردم خودم روزي نميگفتم حسين
از شبش تا صبح با آهه گلو ميساختم
عمر من طي شد ميان سوختن يا ساختن
با لبش ميسوختم با زلف او ميساختم
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- پنج شنبه
- 9
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه