عالمی تیره شده در نظرم بابا جان
کس نداند که چه آمد به سرم بابا جان
رفتی و دشمنت انگار که فهمید تویی
زخم کاریِّ به روی جگرم بابا جان
لب اگر وا نکنی من ز غمت می میرم
جمله ای حرف بزن ای ثمرم بابا جان
جگرم سوخت ز مرگت به خداوند قسم
قسمت این بود بسوزد جگرم بابا جان
پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم
چشم وا کن به رویم من پدرم بابا جان
اگر امروز شدی تشنه بدان مثل شما
تشنه کامند همه اهل حرم بابا جان
لب تو منتظر قطره ی آبی بود و
اشک غم ریخت ز چشمان ترم بابا جان
من که خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم
جان زینب ز تو من تشنه ترم بابا جان
هر طرف می نگرم تکه ای از جسم تو را
بینم و داد زنم ای جگرم بابا جان
شاعر : اصغر چرمی
- جمعه
- 10
- آبان
- 1392
- ساعت
- 11:30
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه