از لات های کوچه برم حرف می زنند
عمه ... ز پاره ی جگرم حرف می زنند
سنگی به دست بچه و پیر و جوانشان
گویا که از سر پدرم حرف می زنند
وقتی که زجر چکمه ی خود می کند تمیز
مردم ز درد این کمرم حرف می زنند
هم می زنند بر تن من کعب نیزه هم
از زخم های بال و پرم حرف می زنند
قَدّم به ارتفاع لگدها نمی رسید ....
از ضربه ای که زد به سرم حرف می زنند
از دامنی که ظهر عطش غر گرفت و از
بی حرمتی به اهل حرم حرف می زنند
نُقل مجالس است همین واژه ی "کنیز"
اینجا ز واژه ی "بخرم" حرف می زنند
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- یکشنبه
- 12
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه