حیف است که از عشق تو یک توشه نگیریم
حیف است که ما دامن شش گوشه نگیریم
خوب است که ما مثل تو ارباب بمیریم
حیف است از این قافله ره توشه نگیریم
زشت است از این قافله با فاصله رفتن
از خیمة سلطان کََرَم گوشه نگیریم
اینجاست که دل کاسة صبرش بسر آید
حیف است ز گیسوی تو یک خوشه نگیریم
خواهیم اگر بر تو شویم آینه ، بایست
از بار گنه بر دل خود پوشه نگیریم
دست من و دامان تو یا قاضی الحاجات
ایکاش که در خیمه کنم با تو ملاقات
امسال مُرید علی اکبر شَوَم ایکاش
من نذر گلوی علی اصغر شوم ایکاش
از جان و جهان یکسره خواهم بگریزم
جزو سپه ساقی لشگر شوم ایکاش
با قاسم و عبداللهِ تو گَعده بگیرم
من دربدر آل پیمبر شوم ایکاش
مانند غلامِ سیَهَت بر سرِ دستت
منهم به دعای تو منور شوم ایکاش
نان و نمک سفرة تو باد حلالم
من ریزه خور خوان تو دلبر شوم ایکاش
هر لحظه به یا لَیتَنی این شعر بخوانم
با اهل حرم عهد کنم با تو بمانم
شاعر : محمود ژولیده
- دوشنبه
- 13
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه