یا امام رضا ـ می بینم حالا
عباگرفته جا روی سر تو
دیگه رمق نداره پیکر تو
رسیده دم دمای آخر تو
تو اوج لحظه های بی کسی
میون حجره دست و پا زدی
با خشکی لبات ای تشنه لب
گریز به داغ کربلا زدی
دل تو می خواد ـ برسه جواد
تا سرتو به روی پاش بذاری
بعیده که دیگه دووم بیاری
واسه پرپر زدن آروم نداری
جا می گیره سر تو عاقبت
روزانوی علی اکبرت
تا از غم وعزا رها بشی
یازهرا می شه ذکر آخرت
آقاجون می خوام ـ حرمت بیام
آرزوم اینه که مسافرت شم
بیام و عاشقونه زائرت شم
خادم صحنای مجاورت شم
واسه زیارت تو باز دلم
مثه همیشه لک زده آقا
یه کاری کن بیام به مشهد و ...
از اونجا راهی شم به کربلا
حیّ علی العزاء
شاعر : اسماعیل شبرنگ
- دوشنبه
- 13
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:54
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
اسماعیل شبرنگ
ارسال دیدگاه