تا که شاهم وسط معرکه با سر افتاد
همه دیدند جلوی خیمه ها خواهر افتاد
لب گودال دو تا چکمه رسید و بعدش
سر و کار گلویت با دم خنجر افتاد
با سرِ صبر سَرَت را ز تنت کرد جدا
با سرِ صبر به جان لب حنجر افتاد
قاتلت با سرِ تو از روی پیکر پا شد
حنجرت خونی و مالی و چه پرپر افتاد
با سَرَت تا که درآمد ز گودالت شمر "لعنت الله"
با قد خم به روی حنجره مادر افتاد
سَرِ این بی کفنم را که با خود بردند
تَنِ این بی کفنم را که بی سر افتاد
شاعر : علیرضا عنصری
- دوشنبه
- 13
- آبان
- 1392
- ساعت
- 8:1
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا عنصری
ارسال دیدگاه