اي فخر من دلشده از خاك در تو
در غربت اين شهر شدم دربدر تو
از عشق تو سر مي دهم اين آخر عشق است
اين هديه ي ناقابل من نذر سر تو
اي كاش نسيمي برساند به تو پيغام
از عاشق در لجه ي خون غوطه ور تو
بازار پر از نيزه و شمشير و سنان است
اي كاش در اين شهر نيفتد گذر تو
ديگر به لب مرد و زن اينجا سخني نيست
غير از سخن جايزه از بهر سر تو
برگرد از اين راه كه ترسم بگذارند
داغ علي اكبر تو بر جگر تو
اينجا به همه حرمله با دست نشان داد
تيري كه جدا كرده براي پسر تو
عهدي كه شكستند دوباره همه بستند
اين بار ولي عهد شكست كمر تو
غوغاست براي زدن چشم ابوالفضل
ايجا همه خارند به چشم قمر تو
اينجا سخن از كعب ني و هيزم و سنگ است
آه از دل چون برگ گل همسفر تو
گاهي سخن از تشت زر و كنج تنور است
اينجا چه بلاها كه نيايد به سر تو
برگرد ميا كوفه كه ترسم ز تو آخر
زينب ببرد سوي مدينه خبر تو
- دوشنبه
- 13
- آبان
- 1392
- ساعت
- 15:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
فرهاد
با تشکر شنبه 18 آبان 1392ساعت : 09:24