وقتی که صبح می وزد از کوچه ها نسیم
بی تاب می شود دل ما مثل یا کریم
سجاده پهن می کنم و رو به آفتاب
تسبیح کربلا و من وعادت قدیم
از بوی سیب تربت تو مست می شوم
پرواز می کند دلم از عطر این شمیم
گم می شوم دوباره میان حریم تو
از بس فرشته بال زند دور این حریم
آقا قسم به حرمت این لحظه های پاک
حالا که در خیال به پابوست آمدیم
بگذار تا دمی بنوازد مشام را
عطر تن شریف شما همرَه نسیم
***
پلکی زدم، دوباره اذان بود و اشک و من
سجاده باز بود پر از ذکر یا رحیم
تا اهدنا الصراط نمازم تمام شد
آمد ندا که راه حسین است مستقیم
رفتم به سجده و به خدا گفتم: هزار شکر
دستم جدا مباد ز دامان این کریم
پیشانی ام به تربت و گفتم: هزار شکر
سر جز به خاک حضرت سلطان نمی نهیم
***
مامور قبض روح خدا، دور ما نگرد
ما کربلا نرفته به تو جان نمی دهیم
شاعر : محمد ناصری
- سه شنبه
- 14
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد ناصری
ارسال دیدگاه