هركس كه بود سهم خودش را به ضربه اي
در گيرودارِ خيمه به رويم نشاند و رفت
آن را كه عمه گفت يتيمي ز كوفه بود
اين ساق پاي نازك من را شكاند و رفت
زجري كه با شنيدن نامش گريستم
موي مرا گرفت و كشيد و كشاند و رفت
در بين راه با لگدي روي پهلويم
جان مرا به روي لبانم رساند و رفت
يك تكسوار بغض علي را بروز داد
در پشت ناقه طفل تو را مي دواند و رفت
يك نيزه بي هوا به سرم خورد اي پدر
در پيش عمه خون دلم را چكاند و رفت
از من مپرس بر سر بازارهاي شام
شامي مرا كه دختر شاهم چه خواند و رفت!؟
موي سرم كه تا كمرم مي رسيد، حيف
پيرِزني گرفت و كشيد و كشاند و رفت
شاعر : رضا باقریان
- چهارشنبه
- 15
- آبان
- 1392
- ساعت
- 12:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه