مجنون شدم که لیلی لیلای من شوی
مهمان شبی به خیمۀ صحرای من شوی
ر قاب اشکها بنوشتم ((حسین،عشق))
زیباترین نگار دل آرای من شوی
عالم به هم بریزم از این سوز ناله ام
وقتی که تو ترنم آوای من شوی
عبدالحسینم و به جهان فخر می کنم
یک عمر نوکرم که تو آقای من شوی
خود را زدم به مردن، که از اینجا گذر کنی
عشقت اگر کشید مسیحای من شوی
داغت بکوب بربدنم معتبر شوم
آواره آمدم که تو ماوای من شوی
چشمت بگیرد بخری گر مرا حسین
تو آبروی این دل رسوای من شوی
لذت در این بود که شوم ذبح مقدمت
من دست وپا زنم به تماشای من شوی
جان می دهم فقط به امید محبتت
تا ضامن شفاعت عقبای من شوی
گر کربلا ندیده بمیرم، دعا کنم
در جنة الحسین پذیرای من شوی
گر میزنی به چوب فراغت مرا مزن
خاکم ز کربلاست مدد شاه بی کفن
شاعر : قاسم نعمتی
- چهارشنبه
- 15
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه