به کـوفـه هیـچ کسی یـارویاورمن نیست
به غیـرگَـرد غـریبی مـرا به دامن نیست
تمـام شهـرپُراز ظلمـت وغــم ودرداست
که ازامید چـراغی به کـوفه روشن نیست
زراه طی شــده، ای رهبــرمبیـن بـرگـرد
که راه کوفه پُرازرهزن است وایمن نیست
زبیــم آمــدنـت اضطـــراب دارم مــن
وگرنه ترس زشمشیـرهای دشمن نیست
بـه بـاغبـانی ایـن بــاغ بی بهــار میــا
که خـار رابـه سرانـدیشۀ شکفتن نیست
میـا کـه کــوفـه بـود غـرق حیله ونیرنگ
فضـای کوفه فضای نفس کشیدن نیست
به سنگساری من گرچه سخت می کوشنـد
ولیـک آینـــه رابیمی از شکستـن نیست
گـرفتــه بغض گلــوی مــرا ومعــذورم
بپاس غُـربت توگـرمجـال شیـون نیست
اگــرپیــام بـه بـال صبــا فــرستــادم
دگرامیـد بـه سـوی توبـاز گشتن نیست
سـزاست بنــدۀ زور وزر وستــم گــردد
هرآن که طوق ولای تواش بگردن نیست
به سـوی دوست«وفائی»توبـال دل واکن
براین حـریـم توراگرکه پای رفتن نیست
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- پنج شنبه
- 16
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:4
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه