واحد – زمزمه (ده شب)
(کوفه میا حسین جان)
جان تو ای علمدار در راه دین فدا شد
غرقه به خون شدی و دست از تنت جدا شد
با چشم تیر خورده دادی ز جان سلامم
ای خفته در یَمِ خون سقای تشنه کامم
زینب میان خیمه آه از غمت کشیده
چشمت ز تیر دشمن چون مشک تو دریده
جا دارد أَر گریبان گردد زماتمت چاک
افتاده ای ز مرکب بی دست بر روی خاک
با پهلوی شکسته با قد و قامت خم
زهرا به دیدن تو آمد ز عرش اعظم
شاعر : حاج امیر عباسی
- پنج شنبه
- 16
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه