تا علی اکبر فرخنده لقا گشت به میدان وغا تاخت به سوی سپه و بست بر آن قوم ره و مردم کوفه همه دیدند چو خورشید فروزنده عیان گشت و سپه بر مه رویش نگران گشت عدو گفت که این سرو روان در صف پیکار بود احمد مختار به صولت شده چون حیدر کرار ندا اد که ای قوم منم نور دل یوسف زهرا که شبیهم نبی سید بطها مه یاسین گل طاها دُر دریای فضیلت گهر بهر ولایت ثمر نخل هدایت همه بینید به ماه رخ من شمس ضحی را .
منم شبه پیمبر/منم زاده حیدر/منم علی اکبر
این سخن گفت و سپسپ تیغ کشید از کمر و نعره کشید از جگر و داد ندای ظفر و ریخت تن و دست و سر و زد به دل خصم ستمگر شرر و کرد تماشا پدر و گفت زهی زین پسر این قد و بالا و چنین نیرو و این بازو این قدرت و این غیرت و این عشق و وفا صدق و صفا عز و شرف عزم و هدف ریخت به هم کرب و بلا را .
علی سرو روانم/بجنگ ارام جانم/تویی تاب و توانم
شد به هر سوی در آن عرصه خون خصم فراری که علی داد به ابرو گره و ریخت به هم میمنه و میسره و گاه دریدی زره و قلب و دل و حنجره و خواست شود کار عدو یکسره ناگه ز کمین جست یکی خصم ستمکار که بد منقذ خونخوار زدی تیغ شرر بار به فرق خلف حیدر کرار که فواره زد از فرق علی خون و زد آتش به جگر خون خدا را
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- شنبه
- 18
- آبان
- 1392
- ساعت
- 10:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه