باز اين چه شورش است
باز اين چه شورش است مگر محشر آمده
خورشيد سر برهنه به صحرا در آمده
آتش به کام و زلف پريشان و سرخ روي
اين آفتاب از افقي ديگر آمده
چون روز روشن است که قصدش مصاف نيست
اين شاه کم سپاه که بي لشکر آمده
ياران نظر کنيد به پهلو گرفتنش
اين کشتي نجات که بي لنگر آمده
"شاعر شکست خورده ي توفان واژه هاست "
يا اين غزل بهانه ي چشم تر آمده ؟
بانگ فياسيوف خذيني است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده
آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده
اي تشنگان سوخته لب تشنگي بس است
سر برکنيد ساقي آب آور آمده
اين ساقي علم به کف بي بديل کيست ؟
عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده
اين ساقي رشيد که در بزم مي کشان
بي دست و بي پياله و بي ساغر آمده
آتش به خيمه هاي دل عاشقان زده
اين آتشي که رفته و خاکستر آمده
آبي نمانده روزه بگيريد نخل ها
نخل اميد رفته ولي بي سر آمده
جاي شريف بوسه ي پيغمبر خداست
اين نيزه اي که از همه بالاتر آمده
آن سر که تا هميشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده
اي دست پر سخاوت روشن گشوده شو
در يوزه اي به نيت انگشتر آمده
بوي بهشت دارد و همواره زنده است
اين باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
بگذار تا دمي به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومين گل از خون بر آمده
لب واکن از هم اي تن بي سر حسين من !
حرفي به لب بيار ببين خواهر آمده ...
سعيد بيابانکي
- شنبه
- 5
- آذر
- 1390
- ساعت
- 6:0
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه