• شنبه 3 آذر 03


شعر مرثیه امام حسین(ع) -( لحظه ی بی جان شدنش گفت: آب )

2541
1

لحظه ی بی جان شدنش گفت: آب
هرچه که نیزه زدنش گفت: آب
حرمله بر شانه ی قاتل زد و . . .
گفت:شنیدی سخنش؟ گفت: آب...
آمد و بالای سر بی کفن
تا که لگد زد به تنش٬گفت: آب
شمر که خنجر به کف دست داشت
با دهن بد دهنش گفت: آب؟
گفت که با نیزه جوابت دهم
موقع آن است عذابت دهم
گفت که ای حرمله خنجر بکش
کینه به دل هست ز حیدر٬بکش
تا که علمدار ندارد برو...
بر حرم بی سپرش سر بکش
یکّه و تنها تو چرا میروی...؟
اکبر او نیست که لشگر بکش
پوشیه بر روی خود انداخته
پوشیه از صورت خواهر بکش
رحم به اهل حرم او نکن
هر که به سر داشته معجر بکش
موی سر دختر او را بگیر
رحم نکن٬این ور و آن ور بکش
پر شده در دور حرم عطر سیب
شاه صدا زد نرو ای نا نجیب
شاه صدا زد که بیا اکبرم
چاره بیاندیش برای حرم
علقمه را نیمه نگاهی زد و...
با نفسش گفت: بیا یاورم
مسلم من کو که ببیند مرا؟
قاسم من نیست بیاید برم؟
نیست حبیبی که جوابم دهد؟
لحظه ی آخر... نفس آخرم...
بهر عدویش شده حجت تمام
داخل گودال شده ازدحام
خواهر او مضطر و بی حال بود
خسته و بشکسته از این آل بود
دید که در گودی این قتلگاه
زیر لگد جامه ی او چال بود
حرمله آمد به کنار حرم
بهر غنیمت٬ پی خلخال بود
بوی حیا بر تن این زجر نیست
در پی گوشواره ی اطفال بود
سر که جدا گشت٬ندانم چرا...
شمر هنوزم ته گودال بود...
لعن بگو قاتل خود کامه را...
چون که در آورد ز تن جامه را...

 

شاعر : یاسین قاسمی

  • یکشنبه
  • 19
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 5:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران