یک تنه زینب کند اینجا قیامی بعد تو
با کسی حتی نگفتم من کلامی بعد تو
تا که تو بی جان شدی بهر غنیمت آمدند
ناگهان در خیمه ها شد ازدحامی بعد تو
تشنه تشنه سر جدا گشت از تنت،سالار من
از گلوم پایین نرفت،آب و طعامی بعد تو
من کجا و این اسیری؟من کجا بازار شام؟
هر چه آمد بر سرم،بوده تمامی بعد تو
هرچه گفتم نا نجیب این معجرم را پس بده...
نه جوابی نه حیا نه احترامی بعد تو
دیده ی نا محرمی رویم ندیده تا کنون
خیره بر رویم شده حالا حرامی بعد تو
شاعر : یاسین قاسمی
- یکشنبه
- 19
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسین قاسمی
ارسال دیدگاه