ای خفته در مقابل بابا مؤذنم
واکن نگاه بسته ز خونت ببین منم
در پیش دشمنان که من خنده میکنند
بالای نعش تو بنگر سینه میزنم
شرم از رخ محمدی تو عدو نکرد
ای در نگاه فاطمه رنگ تو مسکنم
با پیکرت چه کرده لب تیغ و نیزهها
پاره زره ز پهلوی پاک تو میکنم
در خیمهها سکینه هراسان ز مرگ تو
اینجا کُشد مرا دف و آواز دشمنم
هر شاخهات کناری و صد قطعه شد تنت
ای سرو قد کشیدة زیبای گلشنم
برداشتم چو صورت خود را ز صورتت
خون میچکید از رخ و از سینه و تنم
برخیز و باز بهر دل من اذان بگو
وقت نماز میگذرد ای مؤذنم
شاعر : مجتبی روشن روان
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 11:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه