پسر: پدر جان من نگویم زخم های تن مرا کُشته
شرار تشنه گی سنگینی آهن مرا کشته
پدر: علی ای داده در راه خدا صد بار جانت را
بیا بگذار یکدم در دهان من زبانت را
پسر: زبانم خشک گردیده نیاید از دهن بیرون
لبت را بر لبم بگذار و بنگر تر شده از خون
پدر: نبی بگذاشت در کامم زبان و کرد آرامم
تو هم آئینه ی اویی زبان بگذار در کامم
پسر: زبان خشک من بابا دلت را بیشتر سوزد
نمی خواهم تو بر کام خشک من جگر سوزد
پدر: چو قرآن بوسه بر لب های خشکت می نهم بابا
زبان بگذار در کامم و گر نه جان دهم بابا
پسر: الهی جان رود از جسم مجروح جوان تو
که باشد خشک تر از کام خشک من زبان تو
پدر: عزیز دل نه تنها از عطش سوزم اگر سوزم
تو از هُرم عطش سوزی من از داغ پسر سوزم
پسر: تو بر من اشگ ریزی چشم من هم بر تو می گرید
نگه کن عمّه ام زینب برای هر دو می گرید
پدر: اگر چه داغ تو چون شمع آبم کرد فرزندم
تو را تقدیم جانان کرده ام بر گرد فرزندم
پسر: به شوق دوست در دشمن رهایم کن خداحافظ
دعایم کن، دعایم کن، دعایم کن خداحافظ
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 11:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه